ماجرای یادگرفتن زبان فرانسه برای من از یک صحبت ساده تو سرویس مدرسه شروع شد. اون روز مثل هر روز دیگه پاییزی با بچههای سرویس داشتیم سر راننده رو می بردیم. یکی از بچهها که تو دبیرستان سال پایینی من بود لا به لای حرفاش اشاره کرد داره زبان فرانسه یاد میگیره.
من یک سالی بود که یادگیری زبان رو با ورود به مقطع دبیرستان کنار گذاشته بودم. درسها زیاد شده بود و معلم زبان انگلیسی سختگیر آموزشگاه تمام ذوق و شوقم رو برای یادگیری زبان از بین برده بود. بنابراین وقتی هم سرویسی کوچک عزیز شروع کرد به صحبت کردن راجع به این که چطور دو تا زبان رو همزمان داشت یاد میگرفت باعث شد شروع کنم به غبطه خوردن. اما واقعیت اینه که این حس برای شروع یادگیری یک زبان جدید کافی نبود.
نمایش شنگول و منگول به زبان فرانسه!
وقتی قراره مسیری برای شما چیده بشه، گویی پدیدههای همزمانی صف میکشن تا مطمئن شن مسیر درست رو انتخاب کردی.
چیزی از صحبت ما در سرویس مدرسه نگذشته بود که در روزهای پایانی زمستان، در آموزشگاه تئاتری به زبان فرانسه و با نام شنگول و منگول توسط کودکان اجرا شد. تماشای این تئاتر به یک زبان دیگه با آن همه رنگ و صداهای شگفتانگیز خیلی جذاب بود. با اینکه چیزی از زبان نمایش متوجه نمیشدم، اما چون داستان رو میدانستم برایم جالب بود که ببینم چطور یک داستان این قدر آشنا میتونه روی صحنه به یک زبان دیگه و به این زیبایی توسط کودکان اجرا بشه.
برای مدتی ذهن نوجوان من درگیر شد تا مسیرش رو انتخاب کنه. من تا آن زمان به تشویق خانواده مهارتهای زیادی رو شروع کرده بودم و بسیاری رو هم رها کرده بودم. نقاشی، سفالگری، موسیقی، حتی زبان انگلیسی. البته با حرف آن دوست هم سرویسی رفتن به کلاس زبان انگلیسی رو به عنوان یک نیاز همیشگی برای درس و مدرسه از زمستان از سر گرفته بودم و دوباره ذهنم درگیر واژهها و دستور زبان شده بود. اما برای شروع زبان فرانسه به چیزی بیشتر از یک ثبت نام در کلاس آموزشگاه نیاز داشتم.
تعهد به مسیر
من با خود عهد بستم که این بار یادگیری زبان فرانسه را شروع میکنم و آن را نه صرفا به عنوان یک زبان بلکه به عنوان مهارتی که تا انتها آن را پی خواهم گرفت و رها نخواهم کرد ادامه خواهم داد. ۱۶ سال داشتم و هنوز آن قدر آگاه نبودم که یادگیری زبان مسیری بی انتها و پرپیچ و خم است و با شروع سال نو و در کنار سفره هفت سین نوروز ۱۳۸۸، تنها یک تعهد قلبی به خودم دادم تا به آن پایبند باشم. در حالی که هنوز نمیدانستم با چه زبانی مواجه خواهم شد و در حالی که نیمی از آهنگهایی که جسته و گریخته به زبان فرانسه شنیده بودم، در اصل به زبان ایتالیایی یا اسپانیایی بود 😅
ابتدای مسیر
برای یادگیری زبان فرانسه از آموزشگاه شروع کردم. اما خیلی زود فهمیدم سفر من به آن آسانیها که فکر میکردم نیست. تلفظ واژهها آن قدر سخت و متفاوت بود که همه را به فارسی در کنارشان مینوشتم و در زنگ تفریحهای مدرسه آن قدر تکرار میکردم تا در خاطرم بماند. ما ۳ کتاب سنگین و حجیم داشتیم و از آن جایی که کتابمان فیلم هم داشت، هر روز بعد از کلاس آن قدر فیلمهایش را تماشا میکردم تا تکتک دیالوگها را به همراه ترتیب ورود و خروج شخصیتهای فیلم از بر بودم. اما همچنان زبان سختی به نظرم میرسید. من کم سنترین زبانآموز کلاس بودم و همه همکلاسیهایم دانشجو یا فارغالتحصیل بودند. حتی استادمان هم سن زیادی داشت و من به سختی میتوانستم با آنها ارتباط برقرار کنم تا سؤال بپرسم.
ترم تابستان، اوضاع از این هم بدتر شد. استاد جدیدمان با این که جوانتر بود سختگیرتر هم بود و املای پای تخته میگرفت و من که در آن زمان با مسائل بلوغ نوجوانی هم درگیر بودم و اعتماد به نفس پایینی داشتم و حتی از بدنم هم خجالت میکشیدم پای تخته میرفتم و در حالی که حاضر نبودم دهان باز کنم سعی میکردم هر آنچه در حافظهام مانده بود را روی تخته سیاه و با گچ بنویسم. از همه سختتر املای Qu’est-ce que c’est بود که هیچ ایدهای نداشتم سر و تهاش چه معنایی میتوانست داشته باشد.
اما من عهد بسته بودم و نباید میگذاشتم اوضاع به این شکل پیش برود. به همین خاطر با مدیر بخش فرانسه آموزشگاه ارتباط گرفتم و از او خواستم بگذارد یک بار دیگر ترم اول را بگذرانم تا شاید پایهام قویتر شود و او به من توصیه کرد که در کنار گذراندن ترم دوم به صورت مستمع آزاد در یکی از کلاسهای ترم اول هم شرکت کنم تا هر آنچه که دستگیرم نشده بود را با نگاهی جدیدتر بیاموزم.
البته که این تصمیم فوقالعاده بود. من ساعتهای بیشتری درگیر یادگیری شدم و متوجه شدم استاد ترم یک این بار بسیار جوان و مهربانتر است و توانستم بسیاری از سوالهایم را از او بپرسم. او که پروانه نام داشت بعدها در مدرس شدنم هم بسیار به من کمک کرد. یک معلم دلسوز که بعد از کلاس هم از ساعت استراحتش میگذشت و صبورانه برایم دستور زبانی که به سختی فهمیده بودم را توضیح میداد تا جایی که مطمئن شود واقعا یاد گرفتهام.
با شروع ترم پاییز به مراتب اعتماد به نفس بیشتری پیدا کرده بودم. من که دیگر از یک واژهنامه دو زبانه انگلیسی و فرانسه استفاده میکردم همزمان واژههای بیشتری را میآموختم و غرق در زبانآموزی بودم. ترم سوم معلم پر انرژی داشتیم که ما را وادار به صحبت کردن میکرد و شروع ترم به نظر برایم آسان میرسید اما اوضاع آنقدرها هم به آسانی پیش نرفت. کتاب به جای سختی رسیده بود و همزمان تصمیم داشت طی چند صفحه دو دستور سخت افعال دو ضمیره و گذشته نقلی و نکاتشان را با هم ما یاد بدهد.
از طرفی من که سال سوم دبیرستان بودم و امتحان نهایی هم داشتم درگیر المپیاد آزمایشگاههای شیمی هم بودم و تقریبا هر روز بعد از مدرسه وقتم صرف رفتن به مدرسهای دیگر برای کار در آزمایشگاه میشد. دیگر با سرویس مدرسه رفت و آمد نمیکردم و خودم به تنهایی در شهر عبور و مرور میکردم و مدیریت زمان واقعا چالش بزرگی بود. از مدیریت زمان سختتر حمل کردن هر روزه کتابها و واژهنامههای سنگینم از سه طبقه ساختمان قدیمی مدرسه و آموزشگاه و از این سوی شهر به آن سوی شهر بود. با این وجود با عشق ادامه میدادم و امید داشتم که بتوانم با تلاش تا میتوانستم بیاموزم.
گاهی پیش نرفتن عین پیشرفت است
اگر فکر میکنید عاشق بودن برای ادامه مسیر کافی است، باید بگویم که برای من کافی نبود. درسها نه تنها آسانتر نشدند که روز به روز بر سختیشان افزوده شد. در مدرسه که علوم تجربی میخواندم وارد مبحث ژنتیک شدیم و در کلاس فرانسه با ضمایر مفعولی با واسطه و بیواسطه سر و کله میزدیم.
من در تمام جلسات کلاس حاضر بودم اما دوباره به نقطهای رسیده بودم که وقتی به جلوی کلاس فراخوانده میشدم سرخ میشدم و به زور چیزی میتوانستم بگویم. با پایان ترم به زور توانستم نمره قبولی را به دست بیاورم و اصلا از این وضع راضی نبودم. بنابراین یک بار دیگر پیش مدیر بخش فرانسه آموزشگاه رفتم و این بار تقاضا کردم تا بگذارد در کلاسهای ترم ۴ یک بار دیگر شرکت کنم.
و فکر کنم درستترین تصمیمی که تاکنون در مسیر زبانآموزیم گرفتم دقیقا همین تصمیم بود.
در طول نوروز شروع کردم یک کتاب کمک درسی دستور زبان را کامل با تمرینهایش حل کردم و تئاتر شازده کوچولو به زبان فرانسه را بارها و بارها تماشا کردم و تمام آهنگهایش را حفظ کردم و تمام لغاتش را یادگرفتم. برای من که آن زمان با اینترنت Dial Up و با محدودیت به اینترنت دسترسی داشتم دست یافتن به هر منبع زبان فرانسه غنیمت بود و به همین خاطر همان منبع را با جزئیات کامل یاد میگرفتم.
امید مکمل عشق
بهار دوباره در ترم ۴ شرکت کردم و نکات دیگری را با معلمی دیگر آموختم. همزمان پنجشنبهها صبح در دوره مکالمه شرکت کردم، فرصتی که باعث شد بتوانم بیشتر مهارت گفتاریم را تقویت کنم و هر آنچه در کلاسهای ترمیک آموخته بودم را توانستم در فعالیتهای کلاسی بارها و بارها به کار گیرم.
علاوه بر آن کمکم توانستم با چند نفر از زبانآموزان دوست شوم که مانند خودم مشتاق یادگیری بودم و با هم قرار میگذاشتیم بعد یا قبل از کلاس و گاهی حتی روزهای دیگر در آموزشگاه ساعتی را با هم فرانسه کار کنیم و تمرینهای کتابهای کمک درسی را با هم چک کنیم یا دیالوگها را با هم تمرین کنیم.
من آن قدر از آموختن زبان لذت میبردم که در کلاس خوابآور ریاضی تابستان در مدرسه یک کاغذ زیر دستم میگذاشتم و تمام افعال بیقاعده را در زمانهای مختلف صرف میکردم. در کتابخانه در حالی که تستهای کنکور را حل میکردم شروع کردم به سرک کشیدن به کتابهای زبانشناسی و رفتهرفته علاقمند شدم تا به جای ادامه تحصیل در رشتههای علوم تجربی به تحصیل زبان در دانشگاه بپردازم.
انتخابی که در همان گامهای اول با مخالفت بزرگسالان اطرافم مواجه شد.
برای خواندن ادامه داستان درباره سفر زبانآموزی من در دانشگاه میتوانید اینجا کلیک نمایید.